دلی شکسته تر از نای نی لبک دارم یواش! دست نزن! شیشه ام ترک دارم چه قدر وسوسه در چشم انتخاب من است که بر صداقت آیینه نیز شک دارم رفیق! بار غریبی به دوش من ماندست که احتیاج به یک دوست یک کمک دارم صدا زدم که: به من در قبال سکه ی زخم چه می دهید؟ یکی گفت: من نمک دارم من و تو هردو غریبیم و آشنای سکوت خوشم به این که غمی با تو مشترک دارم
چرا با دیدن وفاداریها ، صداقتها و فداکاریهای دوستی باز هم او را باور نمیکنیم! شاید واقعاً انتهای سفر همینجاست! پایان جاده سبز همراهی ! پایان باورهای آبی !
همسفرم تو خود من بودی و من خود تو! اما من خویشتن خویش را در تو گم کردم و همه ام تو شدی! من و تو ، توئی!
هروقت زمانش رسید ،ای فرشته آرزوهای سپید با اذن یار ، یاری ام ده که دوست را گویمش خداحافظ همسفر غریبتر از قریب من!که یار بیقرارتر از خود من در انتظار من است.
با دوست عشق زیباست
با یار بیقراری
از دوست درد ماند و
از یار یادگاری
*تقدیم به ماه ساکتم*
*به امید باورهای سپید*
نظرات شما عزیزان: